سه‌شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۷ - ۰۹:۴۰
۰ نفر

ترجمه - ناهید پیشور : اگر تاریخ سینما را مرور کنیم به موارد متعددی برمی‌خوریم که ستارگان پس از چند درخشش ماندگاری روی پرده، اسیر وسوسه‌های پشت دوربین شده‌اند.

این سنت در طول سال‌ها تقریبا جاافتاده و هنرپیشگان قدر هالیوودی هم با آن بیگانه نیستند. در سال 2008 هلن هانت - چهره آشنای دهه 80 و 90 سینما و تلویزیون - هم گرفتار موج این جریان شد و بعد از 34 سال فعالیت حرفه‌ای در عرصه بازیگری با آنگاه که او مرا پیدا کرد، حضور قاطعش را در مقام یک کارگردان چیره‌دست رقم زد. نمایش این کمدی درام و سرگرم‌کننده در مراسم افتتاحیه پالم اسپیرینگ منتقدان زیادی را به تحسین واداشت، چنان‌که دبیر این جشنواره معترف است در طول 19 دوره برگزاری این مراسم چنین استقبال بی‌نظیری از اثر یک کارگردان فیلم اولی بی‌سابقه بوده است و البته هیچ‌کدام از آنها هلن هانت نبوده‌اند!

بسیاری این فیلم را برای هانت یک ریسک خطرناک خوانده‌اند و معتقدند که اگر می‌خواهد فیلمش رقبا را کنار بزند و جایگاه قابل قبولی را کسب کند، باید کفش‌های پولادین بپوشد و به سراغ کمپانی‌های توزیع‌کننده فیلم برود. باید دیدکه شم بازاریابی او و تلاش‌اش در ایجاد ارتباط با سرویس‌های سینمایی مطبوعات چه نتیجه‌ای را در پی خواهد داشت. به هر حال تعریف و تمجیدها و نقدهای شفاهی مثبت تا زمانی که این کمدی عاشقانه به اکران عمومی درنیامد، چندان مثمرثمر نبود و نمی‌توانست خیال کارگردانی که ماه‌ها وقتش را صرف افزایش آگاهی مخاطبان، معرفی فیلم و پاسخگویی به افکار عمومی و جنجال روزنامه‌ها کرده بود، آسوده کند.

احساسات دوگانه

هانت در نقش آوریل اپنر، زن میانسالی است که در مدرسه‌ای در نیویورک تدریس می‌کند و خود را سرگر م زندگی عادی و روزمره‌ای کرده که تاکنون چیزی جز آن نخواسته است. در آستانه 40 سالگی چند ضربه روحی چنان او را تکان می‌دهد که از زنده بودن و نفس کشیدن پشیمانش می‌کند... مادر آوریل در بستر بیماری است که رازی را برای او فاش می‌کند؛ همان راز آشنایی که معمولا زندگی قهرمان فیلمفارسی‌های ما را از این رو به آن رو می‌کند. این واقعیت که سال‌ها فرزندخوانده این خانواده بوده به شدت او را آشفته و پریشان خاطر می‌سازد و افکار ضد و نقیضی بر خلوتش هجوم می‌آورند. با تمام احترامی که برای مادرخوانده‌اش(لین کوهن) قائل است، احساسات دوگانه‌ای نسبت به او و اساسا زندگی و کودکی‌اش می‌یابد و همین احساس دوگانه است که اشتیاقش را برای داشتن یک فرزند، بیشتر و بیشتر می‌کند.

متاسفانه بخت با او یار نیست و تصمیماتش برای جبران این نارسایی‌های عاطفی و ایجاد زمینه برای پروراندن حس سرکوب شده مادرانه خیلی زود به بن‌بست می‌رسد. بن (متیوبرادریک) همسر کم‌تجربه او که آمادگی و پختگی لازم را برای ادامه یک زندگی مشترک ندارد، بعد از چند ماه با هم‌بودن به این نتیجه می‌رسد که ازدواج آنها از اول هم اشتباه بوده است. شخصیت بچگانه او که هنوز کاملا شکل نگرفته در صحنه جدی- کمدی جدایی اوج می‌گیرد و با چشمانی اشکبار آوریل را برای همیشه ترک می‌گوید. آشنایی آوریل با فرانک (کالین فرت) پدر یکی از دانش‌آموزان مدرسه او را در مسیر عشقی رمانتیک و البته واقع‌بینانه‌ قرار می‌دهد. فرانک که به تازگی از همسرش جدا شده، عشق پرشوری را به آوریل پیشکش می‌کند و تمام تلاش‌اش را می‌کند تا او را از این بحران روحی نجات دهد و در همه شرایط با او باشد تا جراحات روحی‌اش را با اندرزها و نصایحش التیام بخشد و تا حد زیادی موفق می‌شود.

با حضور فرانک زندگی روی خوش‌اش را نشان می‌دهد اما مصیبت‌های او پایانی ندارد و طولی نمی‌کشد که با مرگ نه چندان دور از انتظار مادرخوانده‌اش، این ثبات و آرامش نسبی هم از او سلب می‌شود. حساس و سرخورده بیش از پیش احساس تنهایی می‌کند و به مراتب از لحاظ روحی آسیب‌پذیرتر از گذشته شده که آمدن برنیس (تب‌میدلر) تیر خلاص را به او می‌زند؛ مجری حراف تاک‌شوهای تلویزیون محلی که هر چند با انگیزه و پرنشاط می‌نماید اما علاقه زیاد به خودنمایی و مطرح کردن خودش در این گفت‌وگوها، بیننده را می‌آزارد. ادعای برنیس - که مادر واقعی آوریل است - برای او که محتاط اما شوکه شده و در گرداب افکار پریشان و شک و تردیدهایش دست و پا می‌زند، تکان هولناک دیگری است.

کمدی مبتنی بر واقعیت

هانت در نگارش فیلمنامه این اقتباس سینمایی از رمان الینور لیمپن 1990 با 2 نویسنده مشهور سینمای جهان آلیس آرلن و ویکتور اوین همکاری کرده است. پرواضح است  مهم‌ترین نکته‌ای که این گروه در نظر گرفته‌اند، انسجام قصه و رابطه منطقی میان اجزای داستان است. آنها توجه به سبک و روح داستان را در اولویت‌های بعدی قرار داده‌اند، حتی زمانی که فیلم دستخوش تغییرات ناگهانی در موضع‌گیری کاراکترها و روند روایت قصه می‌شود یا در موقعیت‌های مختلف مانور می‌دهد، باز هم این اصول کاری را نادیده نگرفته‌اند. اثر کمدی هانت فوق‌العاده سرگرم‌کننده و جالب است اما نکته شاخصی که آن را از آثار مشابه‌اش متمایز می‌کند، این است که طنز آن همواره در واقعیت صرف و آشکار ریشه دارد.

آنگاه که او مرا پیدا کرد، یک کمدی مهار شده است که در آن عناصر خاص ژانر کمرنگ‌اند. کاراکترها تنها یک قدم از یک تراژدی تمام عیار فاصله گرفته‌اند. هانت از ایده آشنایی‌زدایی آلیس استقبال کرده و در پرورش کاراکترش از فریبندگی‌های آوریل کاسته است. او زنی میانسال و عاری از جذابیت‌های جوانی است؛ با اندامی نحیف و چشمانی گودافتاده که موقعیت اجتماعی کاملا متوسطی دارد و خود را با این شرایط زندگی وفق داده است.

تنها واکنش او در مقابل ضربه‌های سخت روحی این است که سعی می‌کند خودش را آبدیده کند تا از این پس یارای مقابله با ناملایمات زندگی را داشته باشد. او در عین نکوهش شخصیت خود، کوچک‌پنداری هوش و ذکاوت سرشارش را به رخ تماشاگر می‌کشد و تداعی‌گر بیشتر خصلت‌ها و ویژگی‌های برتری است که کاراکتر او را نزد مخاطب جذاب و پذیرفتنی‌تر می‌کند. با وجود آنکه این فیلم اولین تجربه کارگردانی هانت است، گزینه‌های معقول و هوشمندانه او را در انتخاب بازیگر و بهره‌گیری از بهترین شیوه‌های تصویر قصه، حکایت از حساسیت‌ بالای او و مهارت بی‌چون و چرایش دارند. اما نکته حائز اهمیت این است که او در کارگردانی همچون ایفای نقش به شدت از قابل پیش‌بینی بودن گریزان است.

برش‌های کوتاه از زندگی واقعی

دستیار برنیس (جان بنجامین هیکی) به او دل‌باخته اما عشق یکطرفه او فرجامی ندارد. آلیس با کند و کاو در خاطرات گذشته برنیس سعی می‌کند از راز تولد آوریل سردربیاورد و بداند که چرا برنیس او را به خانواده‌ای دیگر سپرده است، از روی خودخواهی ذاتی بوده یا نه، دلیل موجه‌تری برای این‌کار دارد؟ فیلمنامه تا اواخر فیلم نه ویژگی‌های منفی برنیس را تکذیب می‌کند و نه کج‌روی‌های او را حاشا. میدلر بازیگر فوق‌العاده‌ای است  و در ایفای نقش‌اش مبالغه نکرده بلکه محافظه‌کارانه و زیرکانه آن را عالی بازی کرده است؛ کاراکتری که می‌توانست کاریکاتوری از تقلید صرف از کار دربیاید. این دوری از کلیشه و مبالغه در بازی فرت هم در نقش یک مرد خوش قلب، مهربان و خوب، طنین‌انداز است. او آنقدر خوب و خوش‌ذات است که مثل خیلی‌ها در دنیای امروز از کنار اینکه به او خیانت شده، به آسانی نمی‌گذرد؛ یکه می‌خورد، خشم و عصبانیت وحشتناکی بر او چیره می‌شود. سینمای امروزی بیشتر در فضاهای تین‌ایجری پرسه می‌زند و محوریت آن بیشتر  روی نوجوانان و موضوعات مربوط به آنهاست. در میان این بازار داغ رقابت یک کمدی دراماتیک درباره زن سی و چند ساله‌ای که تقریبا از داشتن فرزند ناامید شده، چندان جالب و پرمخاطب به نظر نمی‌رسد اما می‌تواند سوژه خوبی برای مطبوعات شود. در میان سینمایی‌ها قانونی جا افتاده که هر عضو جدید باید تابع آن باشد. این قانون می‌گوید باید به برداشت‌ها و استنباط‌های رایج که تقریبا همه به آن اذعان دارند، پایبند باشیم.

قبل از آنکه ذهنیت خود را در قالب تصویر بیاوریم به خود بگوییم؛ «من که هستم که بخواهم در این میان سرسختی و مقاومت از خودم نشان دهم؟!». به هر حال با وجود همه قوانین محتمل، هالیوود به‌تازگی شاهد اکران 2 فیلم سینمایی بود که هر 2 از مضمون غیرمتعارفی برخوردار بودند؛ یکی کمدی تینافی و آمی ‌پروهلر و دیگری کمدی- تراژدی- محدودتر هلن هانت که در کنار میدلر نقش اول را بازی می‌کند. با وجود حضور میدلر در این کار، هانت با این موضوع مشابه دراماتیک‌تر برخورد می‌کند. او ارضای حس زیبای مادرانه را به نیازهای اولیه انسان تشبیه کرده و اشتیاق و گرایش کاراکترش را به بچه‌دار شدن با عطش تشنگی و گرسنگی مقایسه می‌کند؛ نیازهایی که برآورده نشدن هر کدام از آنها می‌تواند هر فردی را کج خلق و بدعنق کند، خصوصا اگر آن فرد هلن هانت همیشه عصبانی باشد! مشکل فیلم بیش از آنکه بر سر کاراکتر آوریل باشد، ازبازی هانت می‌لنگد؛ هنرپیشه‌ای که عصبی‌تر از کاراکتر دلسوزی است که برایش تعریف کرده‌اند. آوریل به دنبال عاطفه مادری است اما هانت برای ایفای چنین نقشی احساسات رقیق ودلسوزی لازم ندارد.

هانت گرایش ناخودآگاهی به تنش‌زایی و بروز عصبانیت دارد و این تقریبا در همه نقش‌هایی که در فیلم‌های مختلف داشته، مشهود است. اگر از هنرپیشه آرام‌تر و خونسردتری در این نقش استفاده می‌کرد، فیلمش به مراتب بهتر از آب درمی‌آمد.

با وجود چنین اشتباهی در انتخاب بازیگر، هانت دلیل حضورش در نقش اصلی را محدودیت زمانی و بودجه عنوان کرده است. آنگاه او مرا پیدا کرد، فیلمی است هشیارانه، زبردستانه و غیرمنتظره که همه را غافلگیر کرد؛ یک فانتزی ملایم و مهارشده که گنجاندن ماهرانه مایه‌های کمدی در آن، گواه مهارت منحصر به فرد هانت پشت دوربین است، داستانی تراژیک که برگرفته از زندگی روزمره ماست. داستان مقطع کوتاهی از زندگی یک معلم مدرسه آشفته و تندمزاج که همه چیزش را یکجا از دست می‌دهد و یکجا هم باز پس می‌گیرد؛ حتی خیلی بهتر از گذشته! همسر کم‌تجربه و خام او، بعد از یک‌سال زندگی مشترک، ترک‌اش می‌کند. اما در خلال اتفاقاتی که بیشتر شبیه به معجزه است، خیلی زود سر و کله یک معشوق تازه و یک مادر واقعی پیدا می‌شود تا جای آن 2عزیر از دست رفته را بگیرد. فرانک همچون آوریل زخم خورده خیانت است و هنوز چند دقیقه از ملاقات آنها نگذشته که به او ابراز عشق می‌کند؛ عشقی صادقانه و بی‌آلایش که در دنیای واقعی نوعی بیماری روحی کمبود محبت و خلأ تنگدستی احساسی است. اما در دنیای هانت عشقی جذاب و افسونگر تصویر شده است.

میدلر پادزهر مادرخوانده پرخاشگر آوریل است؛ کسی که حتی در بستر مرگ هم دست از لجبازی و سماجت برنمی‌دارد و از او می‌خواهد تا سرپرستی یک دختر کوچک بی‌سرپرست چینی را به عهده بگیرد. در واقع صحنه‌های برنیس در مقابل جو دلمردگی و بدخلقی که ترودی را بر فضای فیلم حاکم ساخته، خواه ناخواه کاراکترهای دیگر را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و گرمی و نشاط زیادی را به فیلم تزریق می‌کند. اما نکته شاخصی درباره پرسونای هانت وجود دارد که آن را کمی ناملموس‌تر می‌کند. خیلی خوب می‌شد اگر حتی یک‌بار هم که شده او را در نقشی می‌دیدیم که کمی امیدوارتر بود و این‌قدر زود از کوره در نمی‌رفت. در مقابل کاراکتر میدلر فوق‌العاده شاد و باطراوت است و به نظر می‌رسد که در انتخاب روش زندگی زیرکانه‌تر عمل کرده است. با این همه، در مجموع، فیلم هانت سرگرم‌کننده، گرم و خوش‌ساخت است و قطعا شروع خوش‌یمن و فرخنده‌ای برای او در مقام یک کارگردان خواهد بود.

ورایتی -20 آوریل 2008

کد خبر 51737

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز